دست نویسه های Boys16

این روزا خیلی دلم خسته شده از روزگار نامرد .

داره بد باهام تا می کنه کسی رو خواستن

و نرسیدن بهش مثل بدترین ضربه های تبر به

درخته. نمی خوام مثل یه درخت بشکنم

مرگ روزام رو بینم و خسته از روز و شب بشم

بشینم تنها و بی یار.

حتی نتونم با مادر دلسوز و نازم درد دل بکنم

چه باید بکنم از خدا شکایت بکنم یا از بنده خدا .

میدونم شاید کفر باشه / ولی به خود خدا قسم

اگر من خدا بودم. نمیذاشتم حتی یک نفر

به من احتیاج پیدا می کرد .

کاری میکردم همه عشقا بدون هیچ دردسری

به هم برسن باهم باشن و فقط خوبی بین

عشقهای واقعی ماندگار میشد .

خودمم فکر میکنم چیز زیادی نیست

از خدا خواستن که به عشق زیبا رسیدن

رو به همه ارزانی ببخشه . چون استادی میگه

خدایمان گناهکارترین عشقها را هم

به سوی خود میخواند و گناهانشان را میبخشد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد